پورهوس24-1- پولوبیوس میپرسد: «چه کسی تا این درجه کاهل و ناچیز است که نخواهد بداند رومیها با چه وسایل و به کمک چه نظام و سیاستی موفق شدند در کمتر از پنجاه و سه سال تمام دنیای مسکونی را تحت رقیت دولت واحد خود در آوردند- کاری که در سراسر تاریخ نظیر نداشت؟ چه کسی ممکن است آن قدر غرق مطالعات دیگر باشد که مطلبی را از تحقیق و یادگیری این نکته مهمتر بداند؟» البته این بررسی کاملاً جایز است و شاید بعداً به آن بپردازیم؛ لیکن از زمانی که پولوبیوس این مطالب را مینوشت تاکنون تعداد فتوحات آن قدر بوده است که ما نمیتوانیم وقت زیادی صرف هر یک از آنها بکنیم. در این کتاب ما، سعی کردهایم نشان بدهیم که سبب اصلی غلبهی روم بر یونان از هم گسیختگی درونی تمدن یونان بوده است. هیچ کشور بزرگی مغلوب نمیشود، مگر اینکه از داخل رو به فساد بگذارد. قطع جنگلها و استفادهی بد از اراضی، نابود کردن فلزات قیمتی، تغییر جهت راههای تجاری، برهم خوردن حیات اقتصادی بر اثر بینظمیهای سیاسی، فساد دموکراسی و خاندانهای سلطنتی، تباهی اخلاقی و بیعلاقگی به وطن، زوال و نابودی جمعیتها و جانشین شدن سربازان اجیر به جای سربازان دائمی، به در رفتن جان و مال انسانی در جنگهای برادرکشی و از بین رفتن استعدادهای مردم در نتیجهی انقلابها و ضد انقلابهای خونین - همهی اینها منابع و سرچشمههای حیاتی یونان را از بین برده بودند، آن هم درست هنگامی که حکومت کوچکی در کنار رود تیبر، که به دست آریستو کراسی ظالم ولی دوراندیشی ایجاد شده بود، دستههای سربازان جنگجو از زمین داران تربیت میکرد، همسایگان و رقیبان خود را از پا در میآورد، محصولات کشاورزی و معدنی مدیترانه را غصب میکرد و سال به سال به ماندگاههای یونانینشین روم پیشرفت میکرد. تمام این اجتماعات کهن که روزی به ثروت و دانشمندان و هنرهای خود میبالیدند، امروز در اثر جنگ و غارتهای دیونوسیوس اول و پیشرفت روم، که به صورت مرکز بازرگانی رقیبی در آمده بود، تهیدست شده بودند. قبایل بومی، که قرنها قبل به دست یونانیها اسیر شده یا به داخل سرزمینها فراری داده شده بودند، به نحو روزافزونی به تعدادشان افزوده میشد؛ در حالی که اربابان آنها برای آسایش خود سقط جنین و بچهکشی میکردند. دیری نگذشت که همین قبایل بومی ادعای تملک جنوب ایتالیا را کردند. شهرهای یونانی برای جلب کمک به روم متوجه شدند؛ روم به کمکشان رفت و آنها را در خود مستحیل کرد . تاراس ، متوحش از توسعهی روم، برای جلب کمک، به شاه جوان سلحشور اپیروس متوسل شد. در آن سرزمین بدیع و کوهستانی، که ما آن را به نام آلبانی جنوبی مینامیم، از زمانی که دوریها معبدی برای زئوس در دودونا ساخته بودند، فرهنگ یونانی، پایگاه ناپایدرای یافته بود. در 295، پورهوس، که نسب خود را به اخیلس میرساند، پادشاه مولوسینها شد که قبیلهی برتر ناحیهی اپیروس بودند. وی مردی زیبا و جسور و حکمرانی مستبد ولی محبوب القلوب بود. ابتدا او میپنداشتند که وی میتواند افسردگی آنها را باگذاردن پای راستش بر پشت به خاک افتادهی آنان شفا دهد. هیچ کس هم آن قدر فقیر نبود که نتواند احسان او را بلاجواب بگذارد. چون تارانیتنها به او متوسل شدند، فرصت را مغتنم شمرد و به این فکر افتاد که، همان طور که اسکندر خطر شرق یعنی ایران را منکوب کرده بود، او نیز خطر غرب یعنی روم را از میان بردارد؛ و با این شجاعت اصالت نسب خود را به اثبات رساند. در سال 281، با بیست و پنج هزار پیاده نظام و سه هزار سواره نظام و بیست فیل از دریای یونیا (آدریاتیک) گذشت؛ یونانیها فیل و فلسفهی رازوری را از هند به ارمغان آورده بودند. در هراکلیا با رومیان روبهرو شد و «فتحی پورهوسی» نصیبش شد؛ به این معنا که تلفاتش، چه از حیث نفرات و چه از حیث مواد، آن قدر زیاد بود که وقتی یکی از سردارانش او را تبریک گفت، با این جواب که «با یک پیروزی دیگر از این قبیل کارم ساخته است»، عبارتی به زبان آورد که در تاریخ به یادگار ماند. رومیها کایوس فابریکیوس را نزد او فرستادند تا اسرا را ردو بدل کنند. پلوتارک میگوید : موقع شام در میان همه گونه موضوعاتی که مورد گفتگو قرار گرفت، به خصوص یونان و فیلسوفانش، کینئاس (نمایندهی اپیروس) از اپیکور صحبت کرد، و عقاید پیروانش دربارهی خدایان و اشتراک منافع جمهور و هدفهای زندگی را بر شمرد و بزرگترین خوشبختی بشر را لذتجویی دانست، امور عمومی را مزاحم سرور زندگی معرفی کرد، خدایان را از مهربانی و خشم و در واقع از هر نوع توجه به بشر بری دانست، و دربارهی خوبیهای آن نوع زندگانی صحبت کرد که سرشار از لذتها و فارغ از هر نوع اشتغال باشد. قبل از اینکه سخنان او تمام شود، فابریکیوس خطاب به پورهوس فریاد کرد: «ای هر کول بزرگ! کاری کن که پورهوس و سامنیتها نیز تا هنگامی که با ما در جنگند از این فلسفه پیروی کنند .» پورهوس، که تحت تأثیر رومیها قرار گرفته بود و از طرف دیگر امیدی به گرفتن کمک کافی از یونانیان ایتالیا نداشت، کینئاس را به روم فرستاد که برای اعادهی صلح وارد مذاکره شود. سنای روم در حال موافقت با پیمان صلح بود که آپیوس کلاودیوس، کور و مختصر، خود را به داخل مجلس کشید و علیه صلح با قشون خارجیای که در خاک ایتالیا باشد اعتراض کرد. پورهوس مأیوسانه دوباره به چنگ پرداخت و فتح دیگری در آسکولون نصیبش شد که بیشباهت به خودکشی نبود. بعد، ناامید از فتح روم، به سیسیل رفت تا سخاوتمندانه سیسیل را از جنگ کاتاژ خلاص کند. در آنجا کارتاژ با قهرمانی بیباکانهای عقب راند؛ لیکن یا به دلیل جبن یونانیهای مقیم سیسیل در پیوستن به او، یا به دلیل اینکه رفتارش مانند هر مستبدی با ایشان ظالمانه بود، کمکی از جانب مردم به او نشد، و وی به اجبار آن جزیره را پس از سه سال لشکرکشی ترک گفت و این عبارت پیشگویانه را ادا کرد: «چه میدان نبردی که برای روم و کارتاژ بر جای گذاشتم!» پس از آنکه با لشکریان شکست خوردهاش به خاک اصلی ایتالیا برگشت، در بنونتون شکست خورد. در آنجا، برای اولین بار، دستههای کوچک متحرک پیاده نظام برتری خود را به فالانکسهای بدون تحرک ثابت کردند، و به این ترتیب فصل جدیدی در تاریخ نظامی گشودند. پورهوس به اپیروس بازگشت. پلوتارک فیلسوف مآب میگوید : پس از اینکه شش سال در این جنگها گذراند، و گرچه موفقیتی در امور خویش نیافت: جسارت شکستناپذیر خود را در همهی این بلیات حفظ کرد و در اعمال جنگی و شجاعت شخصی و دلیری مافوق تمام شهریاران عصر خود قرار گرفت، اما آنچه با اعمال شجاعانه کسب کرده بود به امید واهی از دست داد، و در اشتیاق آنچه نداشت داشتنیها را هم از چنگ بداد . پورهوس دوباره به جنگهای تازهای پرداخت و در آرگوس به ضرب آجری به دست پیرزنی کشته شد. در همان سال تاراس تسلیم روم شد . هشت سال بعد روم کشمکشی را که یک قرن طول کشید برای سیادت بر مدیترانهی باختری با کارتاژ آغاز کرد. پس از یک نسل جنگ و خونریزی، کاتاژ، ساردنی و کرس و قسمتهای کار تاژنشین سیسیل را به روم داد. در دومین جنگ کارتاژی، سیراکوز دچار اشتباه شد و جانب کارتاژ را گرفت. در نتیجه، مارکلوس آن را آن قدر تحت محاصره نگاه داشت تا مردم از گرسنگی تسلیم شدند. فاتحان شهر را چنان غارت کردند که دیگر باره کمر راست نکرد. لیویوس میگوید ماکلوس «تزیینات سیراکوز - مجسمهها و تصویرهایی که در آنجا فراوان بود - را به روم منتقل کرد...حتی اگر خود کارتاژ سقوط کرده بود این همه غنایم به دست نمیآمد.» به سال 210 تمام سیسیل به دست روم افتاده بود. این جزیره تبدیل به انبار غله برای روم شد و به اقتصادی کشاورزی، که در آن تمام کارها به دست غلامان مأیوس از همه جا انجام میشد، بازگشت. صنایع راکد و تجارت محدود شده بود، ثروت به روم حمل میشد، و سکنهی آزاد جزیره از میان میرفت. سیسیل به مدت هزار سال از تاریخ تمدن محو شد . روم نجاتبخش ! 24-2- اشتباه دشمنان روم، در هر قدم، به توسعهی آن کمک کرد. در سال 230 دو نفر رویم به سکودرا پایتخت ایلوریا (شمال آلبانی) فرستاده شدند تا علیه حملات دزدان دریایی ایلوریایی به کشتیهای رومی اعتراض کنند. ملکهی تئوتا، که در غنایم شریک بود، جواب داد: «در ایلوریا رسم نیست که حکمران اتباع خود را از غنایمی که در دریا به دست میآید باز دارد.» چون یکی از فرستادگان تهدید به جنگ کرد، ملکه دستور داد او را کشتند. روم از عذر آسانی که برای تصویب سواحل دالماسی پیدا کرده بود سخت خرسند شد و سپاهی به ایلوریا فرستاد که آنجا را تحت قیومیت آن در آورد؛ این کار در سال 229 قم به همان سهولتی انجام گرفت که در 1939 به وقوع پیوست. کورکورا (کورفو)، اپیدامنوس ( دوراتتسو)، و سایر یونانی ـ نشینهای آنجا جزو متصرفات روم گردیدند. چون تجارت یونان نیز توسط دزدان دریایی ایلوریایی خسارت فراوان دیده بود، آتن، کورنت و دو اتحادیه نیز از این عمل روم خشنود شدند و آن را نجات دهندهی خود خواندند، سفیرانش را پذیرفتند، و رومیها را در مناسک الئوسی و بازیهای برزرخی اجازهی شرکت دادند . در سال 216، هانیبال ارتش روم را در کانای شکست داد و تا دروازههای روم به پیش راند. در همان هنگام که روم با بزرگترین بحران تاریخی جمهوری خود روبهرو بود، فیلیپ پنجم پادشاه مقدونیه پیمان مودتی با هانیبال امضا کرد و آمادهی هجوم به ایتالیا گردید (214 قم). در کنفرانس ناوپاکتوس (213قم)، نمایندهی آیتولیاییها، به نام آگلائوس، پیشنهاد کرد که در این اولین جنگ مقدونی تمام یونانیها علیه خطری که در مغرب سر برمیداشت متحد گردند : بهترین کار این است که یونانیان هرگز به جنگ یکدیگر نروند؛ بتوانند همیشه یک دل و یک زبان سخن بگویند و آن را عطیهای الهی بدانند، دست به دست، مانند مردانی که از رودخانهای میگذرند، پیش روند و مهاجمان بربر را منکوب کنند، و در حفظ خود و شهرهای خود متحد شوند... زیرا چه کارتاژ رومیها را و چه روم کارتاژیها را مغلوب کند، پر واضح است که هیچ یک به سلطهی خود بر سیسیل و ایتالیا قانع نخواهد بود، و مطمئناً روزی به اینجا آمده، جاهطلبی خود را فراتر از حد عادلانه توسعه خواهد داد. بنابراین، عاجزانه پیشنهاد میکنم که همگی خود را علیه این خطر حفظ کنند و مخصوصاً روی خطابم به فیلیپ پادشاه است. زیرا برای تو، اعلیحضرتا، امنیت در این است که به جای تحلیل بردن قوای یونانیها، که آنها را طعمهی خوبی برای مهاجمین خواهد ساخت، آنها را چون جسم خود بدانی و به حفظ و امنیت هر ناحیهی یونان، انگار که همه جز و اعضای قلمرو کشور خودت هستند، بکوشی . فیلیپ مؤدبانهبه سخنان او گوش داد و تا مدتی بت یونان گردید. لکن متن عهدنامهی او با هانیبال، اگر بتوان به قول لیویوس وطن دوست افراطی اعتماد کرد، تصریح نموده بود که در ازای حملهی فیلیپ به ایتالیا، کارتاژ، اگر در جنگی که با روم داشت غالب میآمد، به فیلیپ کمک مینمود تا مقدونیه تمام زمینلاد یونان را تحت رقیت خود در آورد . شاید به دلیل اینکه شرایط این عهدنامه به گوش ایالات یونان رسید، اغلبشان، حتی اتحادیهی آیتولیایی آگلائوس، با روم علیه مقدونیه پیمان بستند و فیلیپ را در یونان دچار چنان دردسری کردند که لشرکشی او به روم به طور نامحدود به تأخیر افتاد. در سال 205، روم معاهدهای با فیلیپ منعقد کرد که بتواند تمام توجه خود را مصروف هانیبال گرداند، و سه سال بعد سکیپیوی مهین کارتاژ را در زاما شکست داد. چون آخرین قرن بزرگ تمدن یونان به آخر رسید، مصر، رودس و پرگامسری برای کمک علیه مقدونیه به روم متوسل شدند . روم به این درخواست با شروع دومین جنگهای مقدونی پاسخ داد. فیلیپ، که با مخالفت روم و تقریباً تمام یونان روبهرو شده برای مقصدش لازم دید دزدید، و با اسیران با چنان ظلمی رفتار کرد که تمام مردان آبودوس ، چون دریافتند که محاصرهی فیلیپ را نمیتوانند در هم بشکنند، زن و بچهی خود را کشتند و انتحار کردند. در سال 197، تیتوس کوینکتیوس فلامینینوس (سردار رومی (حدود 230-175 قم)، به معروف به نجاتدهندهی یونان.) یکی از نجیبزادگان رومی، از آن نوع که پولوبیوس را مفتون روم کرده بود، فیلیپ را در کونو- سکفالای چنان شکستی داد که ناگهان تمام مقدونیه- و در واقع تمام یونان - به تسلط روم درآمد. علیرغم ناراحتی متحدین آیتولیایی فلامینینوس (که معتقد بودند آنها جنگ را بردهاند)، او، پس از گرفتن غرامتی سنگین و حمل یککشتی پر از غنایم، به این بهانه که به مقدونیها برای دفع حملات بربرهای شمالی نیاز هست، به فیلیپ، که ضعیف شده اما بر جا بود، اجازه داد که تخت سلطنت خود را حفظ کند . سردار رومی، زبان یونانی را در تارنتوم (روم تاراس را به این نام میخواند) آموخته بود و جذابیت ادبیات، هنر، و فلسفهی یونان را میدانست. ظاهراً صمیمانه مصمم بود که کشور- شهرهای یونان را از تسلط مقدونیه نجات دهد، و فرصت کافی به آنها بدهد تا در صلح و آزادی به سر برند . پس از اینکه با زحمات زیاد توانست به نمایندگان رومی اثبات کند که این سیاست عاقلانه است، برای شرکت در بازیهای برزخی به کورنت، یعنی جایی که مهمترین شهرهای مهم دنیای یونان در آن جمع بودند، رفت. (پولوبیوس میگوید هر یک از مردان از پهلودستی خود میپرسید که روم چه خواهد کرد.) و در آنجا توسط جارچی اعلام کرد که «سنای روم و تیتوس کوینکتیوس سردار، پس از غلبه بر فیلیپ و مقدونیه، شهرهای زیر را آزاد کرده، پادگان خود را از آنها بیرون خواهند برد و بدون انتظار، خراج حکومت آنها را به دست خودشان خواهند داد : کورنت، فوکیس، ائوبویا، آخایا، ماگنسیا، تسالی» - یعنی تمام آن شهرهای اصلی یونان که آزاد نبودند. قسمت اعظم شرکت کنندگان که نمیتوانستند چنین عمل آزادی بخش بیسابقهای را باور کنند فریاد کردند که اعلامیه دوباره خوانده شود. چون جارچی آن را دوباره خواند، به قول پولوبیوس، «چنان غریو شادی برخاست که آنهایی که امروز به این داستان گوش میکنند به آسانی نمیتوانند عظمت آن را درک کنند.» بسیاری بر صحت و صمیمیت اعلامیه شک کردند و پی مکر و حیلهای پشت آن میگشتند؛ ولی فلامینینوس همان روز دستور عقبنشینی پادگان رومی از کورنت را داد، و تا سال 194 تمام ارتش او به ایتالیا بازگشت. یونان او را «نجاتدهنده و آزادیبخش» لقب داد، و شادی کنان آخرین روزهای آزادی خود را آغاز کرد . روم فاتح24-3- آیتولیاییها از این ترتیب راضی نبودند. بعضی از شهرهایی که روم آزاد کرده بود روزی تحت تسلط آیتولیا بودند، ولی اکنون به اتحادیهی آیتولیایی پس داده نشده بودند. جنگ دوم مقدونی به اتمام نرسیده بود که آیتولیا به آنتیوخوس سوم متوسل شد که یونان را از چنگ روم خلاص کند . پرگامون و لامپساکوس، که از شمال گرفتار گلهای ناآرام و از جنوب مورد تهدید نیروی روز افزون سلوکیها بودند، برای دفع خطر آنتیوخوس متوجه روم شدند. سنا قابلترین سردار خود، به نام پوبلیوس سکیپیو آفریکانوس، فاتح جنگ زاما، را به کمک آنها فرستاد. سرداران رومی با چند لژیون و سربازان ائومنس دوم آنتیوخوس را در ماگنسیا شکست دادند و سپسرو به شمال رفتند و گلها را بیرون راندند. رومیها سلطهی خود را تقریباً بر تمام سواحل مدیترانه مستقر کردند و به ایتالیا بازگشتند. ائومنس از ابراز حقشناسی خود نسبت به روم دریغ نکرد، ولی سرزمین اصلی یونان او را، به دلیل اینکه رومیهای بربر را علیه هموطنان یونانی خود دعوت کرده بود، خائن خواند . یونان متزلزل کمکم از اینکه مساعدت نجاتدهندهی گستاخ غربی خود را پذیرفته بود پشیمان شده بود . گفته میشد که گرچه فلامینینوس و جانشینانش به یونان آزادی داده بودند، لکن از هر شهری که از فیلیپ، آنتوخوس، یا آیتولیا پشتیبانی کرده بود آن قدر غنمیت گرفته بودند که یونانیها از آزادی مشابهی در بیم بودند. در پیروزی فلامینینوس سه روز تمام قطار غنایمی که وی در مصاف گرفته بود از مقابل چشم رومیان میگذشت: در روز اول اسلحه و مهمات و تعداد بیشماری مجسمههای مرمر و برنز؛ در روز دوم نه هزار کیلو نقره، هزار و پانصد کیلو طلا، و یک صد هزار سکهی نقره؛ و در روز سوم یک صد و چهارده تاج. به علاوه، رومیها از طبقات پولدار علیه فقیران حمایت کرده بودند و هنوز هم میکردند و از هر گونه تظاهرات نزاع طبقاتی جلوگیری به عمل میآوردند. یونانیها صلح را به این قیمت نمیخواستند، بلکه مایل بودند آزاد باشند تا منازعات خود را خود حل کنندو آزادانه نسبت به ادعاهای ارضی یکدیگر اقدام نمایند؛ خلاصه آنکه از سکون و فقدان تحول ناراحت بودند . دیری نگذشت که دو اتحادیهی رقیب اختلاف پیدا کردند و به جان هم افتادند . هر شهر یا دستهای دعوای خود را به سنای روم عرضه میکرد، و سنا هیئتهایی برای بازرسی و داوری میفرستاد؛ یونانیان این عمل را دخالت در امور خود تلقی میکردند و آن را بندگی میدانستند. زنجیر یوغ خارجی نامرئی ولی واقعی بود، و سال به سال تمام مردم یونان - جز ثروتمندان - این زنجیر را به نحو بارزتری احساس میکردند و دعا مینمودند که آن نوع آزادی زودتر به انتها برسد. سنا نیز کمکم گوش به سخنان آن سناتورهایی میداد که میگفتند تا روم، یونان را کاملاً تسخیر نکند، صلح و نظم در آنجا برقرار نخواهد شد . در سال 179، فیلیپ پنجم مرد و پسر بزرگش، پرسئوس ، پس از مدتی نزاع و خونریزی، تخت پدر را به ارث برد. هفده سال صلح و آرامش اقتصاد مقدونی را به صورت اول برگردانده بود و نسل جدیدی از جوانها برای زمان جنگ پرورش یافته بود. پرسئوس با سلوکوس چهارم پیمان مودت بست و دختر او را به زنی گرفت؛ رودس نیز با این اتحادیه هم پیمان شد و قسمتی از نیروی دریایی خود را همراه عروس کرد. یونان جشن گرفت و در وجود پرسئوس امید زندهای علیه قدرت روم مشاهده کرد. ائومنس دوم، از ترس نابودشدن استقلال پرگامون، به روم رفت و سنا را برانگیخت که به خاطر او مقدونیه را نابود کند. در برگشت به وطن، نزدیک بود ائومنس در یک نزاع خصوصی کشته شود؛ و این موضوع بهانهی خوبی به دست روم داد که پرسئوس را متهم به دسیسهسازی برای کشتن شاه کند، و به دنبال یک سلسله اتهامات سیاسی، سومین جنگ مقدونی آغاز شد. فقط اپیروس و ایلوریا جرئت فرستادن کمک برای پرسئوس کردند؛ شهرهای یونانی نامههای پنهانی همدردی برای او فرستادند، ولی عملی نکردند. در سال 168، آیمیلیوس پاولوس ارتش مقدونی را در پودنا در هم شکست، هفتاد شهر مقدونی را خراب کرد، طبقات عالیهی مقدونی را به ایتالیا تبعید و پادشاهی را به چهار جمهوری خراجگذار، که روابط تجاری با هم نداشته باشند، تقسیم کرد. پرسئوس در روم زندانی شد و ظرف دو سال در اثر بد رفتاری مرد. اپیروس با خاک یکسان شد و یک صد هزار اپیروسی را به قیمت نفری یک دلار به غلامی فروختند. رودس چون دخالت عملی در جنگ نداشت بدین ترتیب تنبیه شد که مستملکاتش را در آسیا آزاد کردند و بندر آزاد رقیبی در دلوس تأسیس نمودند. اوراق خصوصی پرسئوس به دست رومیها افتاد، و تمام کسانی که به او پیشنهاد کمک یامرحمت کرده بودند زندانی یا تبعید شدند. هزار نفر از نمایندگان برجستهی اتحادیهی آخایایی، از جمله پولوبیوس ، به ایتالیا تبعید شدند. آنها شانزده سال به حال تبعید به سر بردند، و هفت صد نفر آنها در این مدت مردند. نفرت مردم یونان نسبت به روم فاتح بسیار عمیقتر از تحسین قبلی ایشان نسبت به روم نجاتبخش بود . سخنگیری فاتحان نتایجی در برداشت که روم نمیخواست. تضعیف رودس موجب آن شد که دیگر نتواند دریای اژه را حراست کند، و دزدی دریایی که تجارت را نابود میکرد از نو برقرار شد . تبعید آریستو کراتها زمینه را برای در دست گرفتن حکومت توسط رهبران افراطی در شهرهای اتحادیهی آخایایی آماده کرد، و مبارزات طبقاتی شاهد یکی از شدیدترین دورانهای خود شد. ثروتمندان برای کمک به روم متوسل میشدند و بیچیزان میخواستند که هم ثروتمندان و هم نفوذ روم برانداخته شوند. در سال 150 ، بقایای تبعیدیهای آخایایی از ایتالیا بازگشتند و به آنهایی پیوستند که بر هم زدن قدرت روم را در یونان میخواستند. روم برای تضعیف قدرت آخایاییها هیئتی را به یونان فرستاد و فرمان داد که کورنت و اورخومنوس و آرگوس از اتحادیه جدا شوند. خانمهای کورنتی با فروریختن سطلهای زباله بر سر نمایندگان روم به آنها پاسخ گفتند. در سال 146، اتحادیه شروع جنگ آزادیبخش را تصویب کرد، به امید اینکه لشکر کشیهای روم به اسپانیا و آفریقا قوای آن کشور را متوجه خارج از یونان بسازد و در نتیجه به راحتی بتواند با شرایط خود صلح را به روم تحمیل کند. آتش میهنپرستی به قلوب مردم در سراسر اتحادیه لهیب زد. بردگان را آزاد و مسلح ساختند، قرضها را بخشیدند، به فقیران وعدهی زمیت دادند، و مالداران، که در برزخ بین سویسالیسم و روم از ترس میلرزیدند، جواهرات و پولهای خودرا با اکراه در راه آزادی ریختند. آتن و اسپارت جدا ماندند. ولی بئوسی، لوکری، و ائوبویا دلیرانه خود را گرفتار جنگ کردند. جمهوریهای مقدونی نیز با شورش علنی علیه روم به آنها پیوستند . سنای خشمناک ارتشی به فرماندهی مومیوس و ناوگانی به فرماندهی متلوس به یونان فرستاد. این دو نیرو کلیهی مقاومتها را در هم شکست و مومیوس در سال 146 کورنت یعنی قلعهی اتحادیه را اشغال کرد. روم یا برای اینکه رقیب بازرگانی خود را در مشرق از بین بردارد - چنان که سکیپیوی کهین در همان سال کارتاژ را در مغرب از بین برمیداشت- یا برای اینکه درسی به شورشیان یونانی بدهد- چنان که اسکندر در تب داده بود - شهر ثروتمند تاجران و پیشهوران را به دست آتش سپرد. مردان را همه کشتند و زنان و کودکان را به بردگی فروختند. مومیوس هر چه ثروت که قابل حمل بود، از قبیل آثار هنری که کورنتیها شهرها و خانههای خود را با آنها تزیین میکردند، به ایتالیا برد. پولوبیوس شرح میدهد که چگونه سربازان رومی از تابلوهای نقاشی معروف به عنوان صفحهی بازی نرد و شطرنج استفاده میکردند. اتحادیه منحل شد، و رهبرانش را کشتند. یونان و مقدونیه زیر فرمان یک حاکم رومی متحد شدند . بئوسی، لوکری، کورنت، و ائوبویا خراجگزار روم شدند؛ آتن و اسپارت بخشوده شدند و اجازه یافتند که تحت قوانین خود باقی بمانند. حزب مالکیت و نظم در همه جا سر بر افراشت، و هر گونه کوششی در راه به راه انداختن جنگ، انقلاب، و تغییر قانون اساسی در هم شکسته شد. شهرهای پرآشوب سرانجام روی صلح و آرامش دیدند .